جدول جو
جدول جو

معنی نمک تازه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نمک تازه کردن
(غَ / غِ لَ وَ دَ)
نمک تازه نمودن. با کسی از سر نو عقد محبت و دوستی بستن و عهد و پیمان تازه کردن. تجدید عهد و پیمان تازه کردن. (آنندراج). تجدید عهد و پیمان کردن. (ناظم الاطباء). ممالحت و دیدار تازه کردن. باز به هم رسیدن و با هم نشستن:
جرعه ای ریز که ما چارۀ خمیاز کنیم
بوسه ای ده که به آن لب نمکی تازه کنیم.
سلیم (از آنندراج).
با او به تازگی نمکی تازه کرده ایم
از من کنید مهرپرستان سراغ صلح.
اسیر (از آنندراج).
دل فارغ شده بستم به میانی که مپرس
نمکی تازه نمودم به دهانی که مپرس.
تأثیر (از آنندراج).
امشبم ای نمکین لب که به خواب آمده ای
آنقدر باش که با هم نمکی تازه کنیم.
خالص (از آنندراج).
، نمک تازه بر نمک سود پاشیدن:
داغ های کهن و نو نمکی تازه کنند
هرکجا شور کند مغز جنون پرور ما.
سالک (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ شُ دَ)
رفع ماندگی کردن. اندکی استراحت کردن. نفس راست کردن. نفس درست کردن. دمی توقف و استراحت کردن کسی که راهی دراز آمده است یا بار سنگینی حمل کرده است و بغایت مانده و خسته است
لغت نامه دهخدا